کد مطلب:41679 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:218

رازدانی رسول اکرم











رسول خدا(ص) از امری خبر می داد كه از نظر مكانی با آنها فرسنگها فاصله داشت. حضرت در مدینه بود و از جنگ موته خبر می داد جایی كه تا مدینه مسیر یك ماه راه فاصله داشت!

نبرد موته را از همان جا برای ما وصف می كرد و شمار كسانی كه در آن پیكار به شهادت رسیدند را بر می شمرد.

بسیار اتفاق می افتاد كسی نزد او می آمد و پرسشی داشت، حضرت می فرمود: نخست تو از حاجت خود خبر می دهی یا من بگویم كه به چه منظور آمده ای؟ آنگاه به خواهش مرد سائل پرده از حاجت پنهان او برمی داشت.

مكیان را از اسرازشان باخبر مس ساخت به طوری كه هیچ نكته تاریك و مبهمی باریشان باقی نمی ماند، از جمله، گفتگوی پنهانی صفوان بن امیه با عمر بن وهب بود؛ میان آن دو حرفهایی در و بدل شد كه احدی از مضمون آن اگاه نبود. قصه هنگامی فاش شد كه عمیر از مكه به مدینه آمد، او چنین وانمومد كرد كه به انگیزه رهایی فرزندش (كه چندی پیش در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر گشته بود) رهسپار مدینه شده است و برای آزادی وی تلاش می كند.

رسول خدا(ص) به وی فرمود: دروغ می گویی، ت برای این كار نیامده ای (بلكه قصد شومی تو را به اینجا كشانده است) به یاد داری آنگاه كه با صفوان در كعبه خلوت كرده بودید و به اتفاق هم در رثای كشته شدگان بدر اشك حسرت می ریختید؟! تو

[صفحه 93]

آنجا گفتی:

به خدا سوگند با وضعی كه محمد برای ما پیش آورده و عزیزانی كه از ما در جنگ بدر گرفته است، مرگ برای ما از ادامه حیات بهتر است، آیا پس زا كشته شدن مهتران و بزرگان قوم كه در چاههای بدر ریخته شدند زندگانی گوارا خواهد بود؟! اگر مشكل بدهكاری و هزینه خانواده ام، در میان نبود من خود به حیات محمد خاتمه می دادم و تو را از این جهت آسوده می ساختم.

رفیقت صفوان در پاسخ گفت: مشكل قرضهای تو با من، دخترانت نیز با دختران من زیر یك یقف خواهند بود، ای نیك و بد هر چه هست برای همه آنها خواهد بود، تو نیز پذیرفتی و به او گفتی: پس این راز را پوشیده بدار و (هر جه زودتر) وسائل سفر را برای كشتن محمد فراهم ساز، آنگاه به قصد كشتن من به اینجا آمدی!

(كلام حضرت كه به اینجا رسید، عمیر شگفت زده گشت و چاره ای جز تصدیق رسول گرامی نداشت از این رو) به آن حضرت گفت: راست گفتی ای فرستاده خدا! همین طور است من گواهی می دهم كه خدایی جز معبود یكتا نیست و تو فرستاده او هستی.

و نظایر این قضیه در زندگانی رسول خدا(ص) چندان فراوان است كه قابل شمارش نیست.

قال علی:... محمد انبا عن موته و هو عنها غائب و وصف حربهم و من استشهد منهم و بینه و بینهم مسیره شهر و كان یاتیه الرجل یرید ان یساله عن شی فبقول: تقول او اقول؟ فیقول: بل قل یا رسول الله (ص) فیقول: جئتنی فی كذا و كذا حتی یفرغ من حاجته.

و لقد كان یخبر اهل باسرارهم بمكه حتی لایترك من اسرارهم شیئا.

منها: ما كان بین صفوان بن امیه و بین عمیر بن وهب اذا اتاه عمیر فقال: جئت فی فكاك ابنی فقال له: كذبت بل قلت لصفوان و قد اجتعتم فی الحطیم و ذكرتم قتلی بدر- و الله للموت خیرلنا من البقا مع ما صنع محمد بنا و هل حیاه بعد اهل القلیب؟ فقلت

[صفحه 94]

انت: لولا عیالی و دین علی لارحتك من محمد. فقال صفوان: علی ان اقضی دینك و ان اجعل بناتك مع بناتی یصیتهن ما یصیبهن من خیر او شر فقلت انت فاكتمها علی و جهزنی حتی اذهب فاقتله فجئت لتقتلنی. فقال: صدقت یا رسول الله (ص)! فانا اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله (ص). و اشباه هذا مما لا یحصی.[1] .

[صفحه 95]



صفحه 93، 94، 95.





    1. احتجا، ص 225؛ بحار، ج 10، ص 47، ج 17، ص 296.